ول کن این عنوانو

     ســــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــّــــــــــــ  

    خوفین؟خوسین؟سرحالین؟چه خبرا ؟ چه کارا میکنین؟  

    امروز ان قدر سرگرم جواب دادن کامنت ها بودم که   

    اصلا یادم رفت اپ کنم 

    حالا چی بگم   

     وااااااااااااااااااااااا 

     میخواستم چی بگم   

    ایییییییییی بابا؟؟؟؟؟؟؟؟  

     راستی!!!!!!!!  

     نظر هایی که تو  اپ قبلی دادین خیلییییییییییی 

     کم بود  

    اهااااااااااااااااااا 

     تازه یادم اومد میخواستم یه جیز بامزه    

     ببخشی یه مطلب بامزه بگم  

 

    برین ادامه مطلب

 

            

                        

                       

                                   ++        یادداشت های روزانه ی عزرائیل     ++ 

 

شنبه: امروز رو مثلا گزاشته بودم واسه استراحت ورسیدگی به کار های شخصی ام ولی مگه این مردم میزارن؟ 

 

 یکشنبه:
امروز واقعا اعصابم خورد بود چون به هیچکدام از کارهای اداریم نرسیدم.
8753 تصادفی ، 6893 اعدامی ، 9872 تزریقی ، 44596 ایدزی ، و یک نفر بالای 145 سال سن رو واسه خاطر یک آدم وقت نشناس از دست دادم ... برای خودکشی اونقدر قرص خواب خورده بود که هر کاری میکردم دیگه روحش بیدار نمیشد!  


دوشنبه:
رفتم بیمارستان ویزیت یکی از مریضا. دور تختش اونقدر شلوغ بود که نمیتونستم برم جلو. همه روپوش سفید پوشیده بودن و داشتند تند تند یادداشت برمیداشتن. هر جور بود راهو باز کردم و رفتم بالای سر مریض، اما دیدم دانشجوهای پرستاری قبل از من کشتنش. اگه دیر تر رسیده بودم ممکن بود حتی روحشم ناقص کنن!
از همکاری بدم نمیاد، ولی بشرط اینکه قبلا با من هماهنگ بشه وگرنه خوشم نمیاد کسی تو تخصصم دخالت کنه.


   سه شنبه:
مادره با دوتا بچه اش میخواستن از خیابون رد شن. اول دست یکی از بچه ها رو گرفتم، اما دیدم اون یکی داره نیگام میکنه.
دست اون یکی رو هم گرفتم، اما دیدم باز مادره داره یه جوری نگام میکنه. اومدم دست خودشم بگیرم، اما دیدم یه عوضی با ماشین همچی با سرعت داره میاد طرفمون که اگه خودمو کنار نکشم ممکنه به خودمم بزنه. با یک اشاره ماشینش منحرف شد و کوبید به درخت. به خودم که اومدم دیدم مادره و بچه هاش از خیابون رد شدن و برای تشکر دارن برام دست تکون میدن.
منم براشون دست تکون دادم و برای اینکه دست خالی نرم همونی که کوبیده بود به درخت رو با خودم بردم. طرف اونقدر خورده بود که روحشم یه جورایی نشئه بود و فکر کنم هنوزم که هنوزه نفهمیده مرده!

  چهار شنبه:
خیلی عجله داشتم، اما وایستادم تا دعواشونو ببینم. چون جای دیگه کار داشتم خواستم برم، ولی دیدم یکیشون داره فحش بدبد میده. اونقدر ازش بدم اومد که توی راه بهش گفتم: اگه زبونتو نیگه داشته بودی الان نه خودت چاقو خورده بودی و نه دست من زخمی میشد! الان چند ساعته که همه کارهامو ول کردمو دارم روحش رو پنچرگیری میکنم!
   پنج شنبه:
اونقدر از برج ایفل برام تعریف کرده بودند که هوس کردم این آخر هفته ای برم اونجا و یه دیدی بندازم. وقتی رسیدم بالای برج، دیدم یه آقایی با دوربینش رفته رو لبه وایستاده تا از منظره پایین عکس بگیره.راستش ترسیدم بیفته. با خودم گفتم اگه کمکش نکنم ممکنه همچی بخوره زمین که دیگه قابل شناسائی نباشه. با احتیاط رفتم جلو بگیرمش نیفته اما تو یه لحظه جفتمون چنان هل شدیم که روحش موند تو دست من و جونش پرت شد پائین! باور کنید اصلا تو برنامم نبود ولی بالاخره پیش اومد.


    جمعه:
بابا ولم کنید جمعه که تعطیله! میگن تو جمعه ها مرده ها هم آزادن، اونوقت خدا رو خوش میاد طفلکی من آزاد نباشم ؟!
  

 

 

نظرات 63 + ارسال نظر
♥ پَرَستـــُــــو ♥ پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

اوووووووووه اجی . من از جفتشون میترسم

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

وههههههههههه بچه تو از الان چرا اینقدر خشنی من میتلسم

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

وهههههههههه جدی من ازتــــــــــ دیه میترسم نزدیکم نشوووووووو یکی بیاد وبه اینو فیلتر کنه

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

خونمو میخولن

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com




با من کاری نداشته باااااااااشمال من بیمزه

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

نه نه مال منم تلخ حالت به هم میخوره مرسی مرسی

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

مامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان
من شوهرمو میخواماین میخواد منو بخوره

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

خوناشاما این شکلین


خون خوار

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

اهاااااااااااا باشه برو خوناشام بابای اجی گلم

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

جاان جااااان نه نه کسی خونه نیست برگرد

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

کدوم این vampire
نکنه یکی از اسم های خوناشاما بوده

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

نه نــــــــــــــــه اصلا قشنگ نبود اسمش

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

چیو چطوری مینویسم ؟؟
من برم درس هامو برسم شبـــــــــــ میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد